نه من بدم نه تو
نه جو زدم نه خل
نه خالیم نه پر
رو مغز من ندو
در جلسه ی امتحان عشق
من ماندم و یک برگه ی سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغض آلود
قطره ی کوچکی هوس سرسره بازی میکند!
و برگه ی سفیدم
عاشقانه قطره ی کوچک را به اغوش میکشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام،کنار ان قطره
یک قلب کوچک میکشم!
وقت تمام است.
برگه ها بالا..
مــن دختـــرم .. !
نگـــاه به صـــِدا و بـــَدن ظریـــفم نکـــن ..
اگــَر بــــِخواهم ...
تـــَمام هویـــت مـــردانه ات را بــه آتـــَش خـــواهم کشـــــید .... !
حالا واویلا لیلی
کتاب داریم خیلی
علوم اسیرم کرد
ریاضی پیرم کرد
تا صبح بیدار موندم
اجتماعی خوندم
حالا واویلا دیکته
من میزنم سکته
واویلا هی مشق
من میکنم یک غش
مبادا روزی امتحانی باشد
نمره ی ما زیر یازده ای باشد
حالا واویلا لیلی
بدبخت شدیم خیلی
چراوقتے پرواز را بہ من آموختے
سقوط را بـرايم معـــنا نکردے؟
چراوقتے بادسـتہ گــل مہرميہمان قلــبم شدے
از پژمرده شدن گلــہا برايم نگفتـــ؟
چرا وقتــــ دست دردستم نہادے
از تنہايــــ آينده دستانم نگفتــــ؟
چرا وقتے اميدم بودي
از روزهاے نااميدے برايم نگفتـــ؟
چرا وقتـــ عشقم شدے
از مرگ قلبـہاے عاشق بــرايم نگفتـــ؟
چرا وقتـــ کنارم بودے
از ساعات تلخ جدائـــ برايم نگفتـــ؟
تو نگفتـــ ونگفتـــونگفتـــ
ولـــ با رفتنت تموم ناگفتہ ہـــا راگفتـــ
ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻼﺕ ﺭﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ قبرستون ﺷﻨﯿﺪﻡ:
_ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺫﯾﺘﺖ ﻧﮑﻨﻢ...
_ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺴﺨﺮﺕ ﻧﮑﻨﻢ...
_ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﻧﮕﻢ ﺗﻮ ﺍﻓﮑﺎﺭﺕ ﻋﻘﺐ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯿﻪ...
_ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺖ...
_ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﻡ ﺧﻮﻧﻪ ...
_ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﻭﻟﺨﺮﺟﯽ ﻧﮑﻨﻢ...
_ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﮔﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺩ...
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻮ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﻢ...
ﻗﺪﺭﺷﻮﻧﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ ...
سلامتیه همه مادرای عزیز که نبودشون اول بدبختیه.....!!!!!!!!
طولانی هست....ولی ارزش خوندن داره ....اگه دوست داشتی نظرت رو هم بگو
♡♡♡♡ دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زياد خوب نبود برا همين هميشه کار ميکرد تا زنش راحت زندگي کنه گاهي وقتا حتي شبا هم کار ميکرد. همه کار ميکرد.کارگري فروشندگي حمالي عملگي .سخت کار ميکرد اما حلال.هيچ وقت دست خالي نميومد خونه.وقتي ميومد دختره با جون و دل ازش استقبال ميکرد.ماساژش ميداد براش غذا ميذاشت پاهاشو پاشوره ميکرد .هميشه به عشق شوهرش خونه تميز بود و برق ميزد و با چيزايي که داشتن بهترين غذاي ممکن رو درست ميکرد.هيچ وقت دستشونو جلو کسي دراز نميکردن.ساده زندگي ميکردن اما خوشبخت بودن.تا اينکه............. يه شب که پسره براي کار دير کرده بود يه اس ام اس رو کوشي دختره اومد.کارت شارژ بود.دختره تعجب کرده بود.بعد از اون هيچ کس زنگ نزد.منتظر شد اما خبري نشد.فکر کرد اشتباهي اومده.خوابيد.صبح که بيدار شد از رو کنجکاوي کارت شارژ رو کارد کرد.شارژ شد.دختره تعجب کرده بود.فکر کرد شايد کسي براش دلسوزي کرده.خيلي با خودش کلنجار رفت.شب بعد دوباره يکي اومد.باز شارژ شد.اما نه کسي زنگ ميزد نه اس ميداد.از اون شب به بعد دختره هر شب براش شارژ ميومد.گوشيش پر بود.فکر ميکرد يکي داره اينجوري بهشون کمک ميکنه.ميخواست به شوهرش کمک کنه اما نميخواست به غرور شوهرش بربخوره.بعد از اون اين کارش بود .شبا شارژ ميکرد و روزا اونو به دوستاش و همسايه ها ميفروخت و پولشو هر چند که کم بود جمع ميکرد.يک ماه گدشت.يه شب دختره هر چي منتظر موند اس ام اس نيومد.هزارتا فکر و خيال کرد.اخرش اين تصميمو گرفت.چادر سرش کرد و رفت سر کوچه و با تلفن عمومي زنگ زد.يه پسر گوشي رو برداشت.دختره نتونست حرف بزنه.پسره گفت من اين گوشي رو پيدا کردم صاحبش هم تصادف کرده و فلان بيمارستانه.دختره قطع کرد و رفت خونه.تا صبح گريه کرد.براي مردي که بدون چشم داشت به اون کمک ميکرد.روز بعد دوباره زنگ زد.اين بار با گوشي خودش.پسره خودش برداشت.حالش بهتر شده بود.دختره کلي گريه کرد و تشکر کرد و قطع کرد.اون شب دوتا کارت شارژ اومد.دختره به رسم ادب براش اس فرستاد ممنونم داداش.اما جوابي نيومد.از اون شب هر موقع شارژ ميرسيد دختره پيام تشکر ميفرستاد.تا اينکه........ شوهر دختره اومد خونه.خيلي زود خوابش برد.دختره پيشونيشو بوسيد و رفت که لباساشو بشوره.دست تو جيبش کرد قلبش ايستاد.پاکت سيگار بود.بي اختيار اشک از چشمش جاري شد.رفت يه گوشه و شروع کرد گريه کردن.پسره شارژ فرستاد اما دختره متوجه نشد تا اس تشکر بفرسته.بعد از نيم ساعت پسره زنگ زد.نگران شده بود.دختره هم بي اختيار گريه ميکرد و شروع کرد به درددل کردن.از اون روز به بعد هر چند وقت يکبار دختره تو جيب شوهره سيگار ميديد .ديگه اروم اروم عادي شده بود براش.اما به شوهرش نميگفت.گريه ها و درددلاشو ميبرد پيش پسره.ديگه بهش نميگفت داداش.ديگه اکه اس نميداد نگران ميشد.ديگه کمتر و کمتر شوهرشو ماساژ ميداد.ديگه لباساشو خوب تميز نميشست.ديگه براش نميخنديد.به پسره ميگفت شوهرم لياقت نداره اکه داشت ترک ميکرد.اروم اروم مهر پسره تو دلش نشست.از شوهر قبلي فقط اسمي که تو شناسنامه ش بود مونده بود و اگه کاري ميکرد يا از سر اجبار بود يا از روي عادت.دختره گفت... ميخوام ببينمت.پسره هم از خداش بود.قرار گذاشتن.يه ماشين باکلاس جلوش ترمز زد.دختره تازه داشت ميفهميد اين يعني زندگي .با شوهرش فقط جوونيش حروم ميشد.شده بودن دوتا دوست صميمي.يه روز دختره بهش گفت بيا خونه شوهرم تا شب نمياد.پسره قبول کرد اما گفت اول بريم بيرون دور بزنيم.سوار شد.يه خيابون دو خيابون يه چهار راه دو چهار راه.اما پسره حرف نميزد و فقط ميگفت طاقت داشته باش يه سورپرايز برات دارم.رسيدن به يه جايي.پسره گفت اونجا رو ببين.يه مرد بود با چهره اي خسته.شيک بود اما کمرش خم شده بود.سيگار فروش بود.آره شوهره ميفروخت نميکشيد.حرف اخر پسره اين بود.برو پايين بي وفا...
حداقل بخونش وبهش فكركن! چرا ما هميشه سر نماز خوابمون مياد؟ ولی تا ساعت سه شب برای ديدن يک فيلم بيداريم؟ چرا هر وقت می خواهيم قرآن بخونيم خيلی خسته ايم؟ اما برای خوندن کتابهای ديگه هميشه سرحاليم؟ چرا اينکه يک پيام در مورد خدا رو رد کنيم انقدر راحته؟ ولی پيام های بيهوده رو به راحتی انتقال می ديم؟ چرا تعداد کسانی که خدا رو عبادت می کنند هر روز کمتر ميشه؟ اما تعداد بار ها و کلوب ها رو به افزايشه؟ ولی ارتباط با خداوند انقدر سخته !!!!!!؟؟؟ در موردش فکر کنيد. اين پيام رو به دوستانتون هم بفرستيد. 99%شمااين پيام رونميفرستيد!! خداوندفرمود:اگرمن رادرمقابل دوستانتان ردكنيد,,,من هم شمارادرقيامت ردخواهم كرد! اين پيام ارزش فرستادن داره ,,,
پيامي از خدا :
ميدانم هر از گاهي دلت تنگ ميشود...همان دلي كه جاي من در آن است...
آنقدر تنگ میشود كه حتي يادت ميرود من آنجايم...!
دلتنگي هايت را از خودت بپرس و نگران هيچ چيز نباش...!
هنوز من هستم...هنوز خدايت همان خداست..هنوز روحت از جنس من است..
اما من نميخواهم تو همان باشي...تو بايد در هر زمان بهترين باشي...!
نگران شكستن دلت نباش...!
ميداني؟!شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشكند...
و جنسش عوض نميشود...!
و ميداني كه من شكست ناپذير هستم و تو مرا داري ...براي هميشه...!
چون هر وقت گريه ميكني،دستان مهربانم چشمانت را مينوازد...
چون هر گاه تنها شدي،تازه مرا يافته اي...
چون هروقت بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم،
صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام...
درست است مرا فراموش كردي...اما من حتي سرانگشتانت را از ياد نبرده ام...!
دلم نميخواهد غمت را ببينم...ميخواهم شاد باشي...اين را من ميخواهم...
تو هم ميتواني اين را بخواهي،خشنودي مرا...!
من گفتم : ما خواب را مايه ي آرامش شما قرار داديم...
ومن هرشب كه ميخوابي روحت را نگاه ميدارم تا تازه شود...
نگران نباش...دستان مهربانم قلبت را ميفشارد...
شبها كه خوابت نميبرد فكر ميكني تنهايي؟
نه...من هم دل به دلت بيدارم...فقط كافيست خوب گوش بسپاري...
و بشنوي صدايي را كه تو را فرا ميخواند به زيستن...!
باعشق : پروردگارت
اهل پاییزم
وهوای دل من بارانیست
وکمی میگیرد
تنگ غروب
گاه گاهی هوس گریه بی حد دارد
وفقط خش خش برگ
میکندآرامش
بنده ی خالق این پاییزم...
امیر تتلو : دیگه موسیقی کار نمیکنم!!! چون نه بودجشو دارم نه مغزشو نه حوصلشو :(((
اگه دوسم دارین از فوتبالیست شدنم حمایت کنین!
یادتون باشه اونایی که بهم خندیدن اشکشونو درمیارم
منو تو مث سیمان خیس میمونیم
که اگه پا توش بزاری رفتنت سخت میشه
اگه هم بری رد پات برای همیشه تو قلبم میمونه
و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری!!!
که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر!!!
فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود...
دلش آغوش گرم میخواهد!!!
چرا همیشه میگن به قول معروف ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.چرا؟هان؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چرا نمیگن به قول غفور یا
به قول موسوی اصن
بگن به قول عبادی پور؟
بهتون پیشنهاد میکنم حتـــــــــــما این عکس رو تا اخرش ببینید...
یک دقیقه از عمرتونو بزارید ببینید واقعا قشنگه این داستان و ارزشش رو هم داره...
فقط امیدوارم بازنشر کنید
...
می دانی؟
یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشه������یِ افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشه������یِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند.